سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
مطالب اخیر وبگاه

امام هادی

سپاس از نعمت‌ها

ابوهاشم جعفرى مى گوید: یک بار فقر شدیدى به من روى آورد، خدمت امام هادى علیه السلام شرفیاب شدم و چون اجازه دادند نشستم .

فرمود: اى اباهاشم ! شکر کدام یک از نعمت هاى خدا را که به تو عطا فرموده ، مى توانى به جاى آورى ؟

من سکوت کردم و ندانستم چه بگویم .

امام علیه السلام خود فرمود: خدا به تو ایمان عطا کرد و به جهت آن بدنت را از آتش دوزخ بازداشت . خدا به تو صحت و عافیت عطا کرد و تو را بر اطاعت خود یارى فرمود. خدا به تو قناعت عطا کرد و بدین وسیله آبروى تو را حفظ نمود.

آنگاه فرمود: اى اباهاشم ! من به این مطلب آغاز کردم ؛ چون گمان مى کنم تو مى خواهى از کسى که این همه نعمت به تو عطا کرده است نزد من شکوه کنى . من دستور دادم صد دینار طلا به تو بدهند، آن را بگیر(1).

 

روح خشنودى

<** شیخ طوسى رحمة الله مى نویسد: ابوموسى عیسى بن احمد بن عیسى بن المنصور گوید: روزى خدمت امام هادى علیه السلام مشرف شدم ، عرض کردم : اى آقاى من ! این مرد - یعنى متوکّل - مرا از خود دور گردانید و روزى مرا قطع کرده و از من ملول شده است . من علت آن را فقط به واسطه آن که از ارادتم به خدمت شما و ملازمت من به شما آگاه شده نمى دانم . پس هرگاه از او خواهشى فرمایى که او قبول کند تفضل فرما و آن خواهش را براى من قرار ده . فرمود: اى اباهاشم ! شکر کدام یک از نعمت هاى خدا را که به تو عطا فرموده ، مى توانى به جاى آورى ؟ من سکوت کردم و ندانستم چه بگویم . امام علیه السلام خود فرمود: خدا به تو ایمان عطا کرد و به جهت آن بدنت را از آتش دوزخ بازداشت . خدا به تو صحت و عافیت عطا کرد و تو را بر اطاعت خود یارى فرمود. خدا به تو قناعت عطا کرد و بدین وسیله آبروى تو را حفظ نمود حضرت فرمود: درست خواهد شد ان شاءالله . چون شب فرارسید چند نفر از جانب متوکّل پى در پى به طلب من آمدند و مرا نزد متوکّل بردند. هنگامى که نزدیک منزل متوکّل رسیدم ، دیدم فتح بن خاقان کنار در سرا ایستاده است . گفت : اى مرد! شب در منزل خود قرار نمى گیرى ، ما را به زحمت مى اندازى ؟ متوکّل به جهت طلب تو مرا به رنج و سختى افکنده است . من نزد متوکّل داخل شدم . او را بر فراش خود دیدم . گفت : اى ابوموسى ! آیا ما از تو غفلت مى کنیم یا تو ما را فراموش مى کنى و حقوق خود را یاد نمى آورى . الحال بگو چه در نزد ما داشتى ؟ گفتم : فلان صله و عطا و رزق فلانى و چند چیزى نام بردم . متوکّل دستور داد: آنها را به چندین برابر به من بدهند. به فتح بن خاقان گفتم : آیا امام هادى علیه السلام به این جا آمده بود؟ گفت : نه . گفتم : آیا نامه اى براى متوکّل نوشته بود؟ گفت : نه . وقتى بیرون آمدم و از آن جا دور شدم ، فتح پشت سر من آمد و گفت : شک ندارم که تو از امام هادى علیه السلام دعایى طلب کرده اى پس براى من نیز از او دعایى بخواه . وقتى خدمت آن حضرت رسیدم ، فرمود: اى ابوموسى! هذا وجه الرّضا. این روز خشنودى و رضا است. گفتم : بلى به برکت تو اى سید من ! ولى به من گفتند: شما نزد او نرفتید و از او خواهش نفرمودید. فرمود: خداوند تعالى مى داند که ما در مهمات فقط به او پناه مى بریم و در سختى ها و بلاها فقط بر او توکل مى کنیم . او ما را عادت داده که هرگاه از او سؤال کنیم ، اجابت فرماید و بیم آن داریم که اگر از حق تعالى عدول کنیم ، خدا نیز از ما عدول فرماید.(2) وقتى بیرون آمدم و از آن جا دور شدم ، فتح پشت سر من آمد و گفت : شک ندارم که تو از امام هادى علیه السلام دعایى طلب کرده اى پس براى من نیز از او دعایى بخواه . وقتى خدمت آن حضرت رسیدم ، فرمود: اى ابوموسى ! هذا وجه الرّضا. این روز خشنودى و رضا است**>

پرداخت بدهى سنگین

شیخ اربلى رحمة الله مى نویسد:

روزى امام هادى علیه السلام از سامرّا جهت امر مهمى به طرف قریه اى رفت . مرد اعرابى به طلب آن حضرت به سامرّا آمد.

گفتند: حضرت به فلان قریه رفته است .

آن عرب به قصد آن حضرت به آن قریه رفت . چون به خدمت آن جناب رسید، حضرت از او پرسید: چه حاجت دارى ؟

گفت : من مرد عربى از متمسکین به ولایت جدّت حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام هستم . گرفتار بدهکارى سنگینى شده ام که کسى جز تو آن را ادا نمى کند.

فرمود: خوش باش و شاد باش .

آنگاه مرد عرب در همان جا ماند، هنگامى که صبح شد حضرت به او فرمود:

من نیز حاجتى به تو دارم که تو را به خدا قسم که خلاف آن انجام ندهى .

اعرابى گفت : مخالفت نمى کنم .

آن حضرت به خط خود نامه اى نوشت و در آن اعتراف کرد که به اعرابى بدهکار است و مقدار آن را در آن نامه تعیین کرده بود که زیادتر از دینى که او داشت و فرمود: این نامه را بگیر. وقتى من به سامرّا رسیدم ، نزد من بیا در آن هنگامى که نزد من جماعتى از مردم باشند و این وجه را از من مطالبه نما و بر من تندى کن و تو را به خدا قسم که خلاف این نکنى .

عرب گفت : چنین کنم و نامه را گرفت .

آنگاه که حضرتش به سامرّا رسید، و نزد آن حضرت جماعت بسیارى از اصحاب خلیفه و غیرایشان حاضر شدند. مرد عرب آمد و آن نامه را بیرون آورد و بدهى خود را مطالبه کرد و همان گونه که حضرت به او امر فرموده بود، رفتار کرد.

حضرت به نرمى و ملایمت با او تکلم کرد و عذرخواهى نمود و وعده داد که وفا خواهم کرد و تو را خوشحال خواهم ساخت .

این خبر به متوکّل رسید. دستور داد که سى هزار درهم به آن حضرت بپردازند.

وقتى آن پول ها به آن حضرت رسید، گذاشت تا آن مرد آمد. فرمود: این مبلغ را بگیر و دین خود را ادا کن و مابقى آن را خرج اهل و عیال خود کن و ما را معذور دار.

اعرابى گفت : یابن رسول الله ! به خدا سوگند! آرزوى من کمتر از یک سوم این مال بود، ولى الله اعلم حیث یجعل رسالته . آن مبلغ را گرفت و رفت(3).


پی نوشت ها:

1- بحارالانوار، ج 50، ص 129.

2- منتهى الآمال : ج 2، ص 370.

3- منتهى الآمال : ج 2، ص 363.

برگرفته از تبیان

 




نویسنده rezahosni در شنبه 93/2/13 | نظر

کدنویسی : ثامن تم ::: گرافیک : دختر چادری

Web Template By : Dokhtar-chadori.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
طراح قالب
پایگاه فرهنگی دختر چادری